شهادت حضرت زهرا (س) تسلیت باد


مادر هستی، ببخش ما را که نهایت حضورت برای‌مان، بقدر فاطمیه است و وسعت فاطمه کجا و گنجایش فاطمیه کجا؟ عذر ما را بپذیر که آنقدر دیر و کم به شما سر می‌زنیم که دیگر کار از کار گذشته و این، تبق تبق حیاست که از خیابان‌های شهر جمع می‌کنیم.
بخش که نهایت حضورتان برای ما، بقدر فاطمیه است غرض، یک انبار خاک خورده عذرخواهی‌ست که می‌خواهیم بعد از سال‌ها بلاتکلیفی به خاک پای‌تان بریزیم و برای یک پشیمان، چه سرمایه‌ای مانده جز افسوس که امیدواریم به مدد نفس شما ای مادر هستی، انگیزه‌ای شود برای برگشت.
برگشت از هر مسیری که شما و نسل شما، خذر آن نیستید. برگشت به هر راهی که شما و شجره‌ی شما، هوادار آن است. عذرخواهی نه بخاطر اینکه بعضی از دختران ما آن چیزی نیستند که شما می‌پسندی، حتی برخی از زن‌های ما. نه بخاطر اینکه حجاب‌شان چه هست و چه نیست.
 حیا و متانت‌شان کم است و زیاد، نه. این‌ها که موج‌های روی آب دریاست. دریایی که پیش از این، بیش از این‌ها متین بود. عذر ما بخاطر سنگ‌هایی‌ست که از سر بازیگوشی‌های بچگانه، به آرام دریا انداختیم و نمی‌دانستیم، این لهو و لعب دنیا، روزی آنچنان بر سر خود ما خراب می‌شود که جان این جهانی ما نه، که همه‌ی هستی و عقبای ما را خواهد برد.

 بگذارید از اولش بگویم. از همان اولی که نخواسته،‌ ندانسته، نمی‌دانم شاید هم از سر نتوانستن، عقل‌مان را بر آخرین وصیت پدر شما کور کردیم که فرموده بود یادگار من برای شما، دو گوهر ناب است. دو گوهر نابِ نایابِ ثقیل. دو گوهری که اگر ذره ذره‌ی زندگی‌تان را وصل به آن‌ها کنید و اگر ثانیه ثانیه‌ی حیات‌تان را از دل این دو نابِ نایاب بیرون بکشید، بدبخت نمی‌شوید. به شرطه‌ها و شروطه‌ها. که ابتدایی‌ترینش، توأمانی همیشگی آنها با هم و با زیست شماست.
و چه بیچاره‌ایم ما که یکی از آنها را روی طاقچه گذاشتیم و خاکش را، دم تحویل سال می‌گیریم. و دیگری را محدود کردیم به عزا. مثلاً وجود نازنین شما که مادر همه‌ی هستی، هستی. شما، بینش‌تان، منش‌تان و همه‌ی آنچیزهایی که دختر پیامبر خدا را مادرِ پدر کرد و دلیل خلق مخلوفات، توأمان زندگی ما نیست. که اگر بود، وسواس ما برای بیرون نیامدن طره طره مو از روسری دخترمان در عقد و عروسی، باید به اندازه‌ی دقت ما برای پوشاندن مویی در زیر چادر به هنگام عزای شما می‌بود. که نیست. که مسئله مو نیست.
مسئله دیدن ظرایف پیچش موست که همان، توأمان نبودن حیات ما با دو یادگار نابِ نایاب پیامبر خداست. وقتی بازی زندگی با اسباب‌بازی‌های رنگ و وارنگش ما را درگیر خودش کرد، تا جایی که انگیزه‌ی اولیه‌ی بازی برای ما تبدیل شد به انگیزه‌ی حفظ حیات، دیگر خیلی برای ما مهم نبود که در وانفسای این بازی، چقدر برای شما وقت داریم.
 بخاطر همین، بچه مثبت‌های این بازی شما را محدود کردند به فاطمیه. چه برسد به ما که نقش منفی این بازی هستیم و فاطمیه هم برای ما فرقی با بقیه‌ی روزها ندارد. از بس که این بازی به جاهای پر پیچ و خمش رسیده. از بس که غول‌های مختلفی در وسط این بازی سبز می‌شوند و برای ما، کشتن این غول‌ها، مهمتر از توأمانی با فاطمه (س) شده است.
 مادر هستی، ببخش ما را که نهایت حضورت برای‌مان، بقدر فاطمیه است و وسعت فاطمه کجا و گنجایش فاطمیه کجا؟ عذر ما را بپذیر که آنقدر دیر و کم به شما سر می‌زنیم که دیگر کار از کار گذشته و این، تبق تبق حیاست که از خیابان‌های شهر جمع می‌کنیم.
 ببخش ما را که بخاطر بهشت بازی‌های کوچک‌مان، هیچ وقت نفهمیدیم که چرا هر وقت رسول خدا، مشتاق بهشت می‌شد، شما را می‌بویید. ای سپر شده در برابر دشمنان ولی خدا، به راه شما وارد شدن احتیاج به بازسازی انگیزه دارد.
 انگیزه‌ی دیگری می‌خواهد، بیرون آمدن از این بازی لعنتی و داخل شدن به کعبه‌ی امن ولایت شما. این عذرخواهی ما را اولین قدم ما حساب کن و از خدایت بخواه که ما را به اندازه‌ی ده قدم هم که شده، به شما نزدیک کند. تا آنقدر نزدیک شویم که انحصار زمان را از سر حضورتان در زندگی‌مان برداریم. انشالله



یا مجیب

یا مجیب

تکیه بر عشق و استقرار در خانه دل، امید آرزویی ملکوتی بود؛

تدبیری عقلانی و زیرکانه که روح مضطرب و نا آرام مرا از تشویش نجات داد

و برای من امنیتی در بعد عشق و روح مستقل از جسد  و مسکن به وجود آورد.

اما افسوس که خدای بزرگ به این امنیت و آرامش حتی در بعد عشق و روح هم رضایت نداد؛

و نخواست که دل من بر عشق خانه بگیرد و یا دلی استقرارگاه عشق سوزان من گردد

و از این طریق امنیت و آرامشی برای من تامین شود.

به هرکسی که دل باختم عشق مرا تحمل نکرد و روح سرگشته مرا آرامش نداد و قلب شیفته مرا استقرار نبخشید.

از عشق و آرامش نیز گذشتم

شهید دکتر مصطفی چمران

****سال نومبارک ***

****سال نومبارک ***

نوروز با مركب بهار از راه می رسد

سال نومی شود.زمین نفسی دوباره می کشد.برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند

و پرنده های خسته بر می گردند و دراین رویش سبز دوباره...من...تو...ما...

کجا ایستاده اییم.سهم ما چیست؟..نقش ما چیست؟...پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟...

زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و

چون همیشه امیدوار و

سال نومبارک...